با توجه به اقرار تلويزيوني اميرحسين مهدوي (در كمال بهت و حيرت و در برابر ديدگان از تعجب از حدقه درآمده ماها) بنده هم از همينجا اعترافات خودم رو به سمع و نظر شما مي رسونم:
راستش من اولش یک آدم سر به زیری بودم. کاری به سیاست و اینجور چیزا نداشتم. اما یکروز یکی از عوامل استکبار جهانی که فکر کنم جاسوس صهیونیسم هم بود و از قیافهاش معلوم بود میخواهد انقلاب مخملی راه بیاندازد به من چشمک زد و گفت: بیا بریم بادکنک سبز بخریم و بفرستیم هوا! من اولش خجالت کشیدم و نمیخواستم تحت تاثیر القائات عوامل خودفروخته بیگانه قرار بگیرم ولی یک لحظه شیطان گولم زد و از راه راست منحرف شدم و رفتم از بقالی سرکوچه مان یک بسته بادکنک خریدم و ناآگاهانه در مسیر اهداف شیطانی دشمن قرار گرفتم.
ما برای خرید بادکنک مستقیما از کاخ سفید دستور میگرفتیم. چند بار اوباما با من تماس گرفت و گفت ما از شما حمایت میکنیم بشرطی که بادکنکها را خوب فوت کنید و نخ آنرا محکم ببندید که هوای داخل آن زود خالی نشود. قرار بود پول بادکنک ها را برویم از سفارت انگلیس بگیریم ولی بعدا به ما خبر رسید که پول خرد ندارند و قرار شد بجای پول آن به ما ویزای اقامت بدهند که یا برویم لوس آنجلس و یا برویم زیمبابوه که تازه عضو اتحادیه اروپا شده.
من در همینجا از ملت بزرگ ایران و همچنین مقام عظما عذرخواهی میکنم که اینچنین به دام بیگانگان افتادم و آمادهام به تلافی اعمال گذشتهام صدها بادکنک بچهها را توی پارک با سرسوزن یواشکی بترکانم.
از دیگر کارهای ناشایستی که من مرتکب شدم٬ رفتن به تظاهرات بود. در روز تظاهرات عدهای از اشرار و اغتشاشگرها که بیشترشان خانمهای خوشگل و جوانان با سر و وضع مرتب بودند و از قیافهشان معلوم بود برای بیبی سی و رادیو امریکا کار میکنند شعار هایی علیه نظام مقدس میدادند و سرود مستهجن «یار دبستانی من» را میخواندند که من خوشبختانه با آنها همکاری نکردم و فقط الکی دهانم را باز و بسته میکردم.
من خودم شاهدم که در خلال تظاهرات و راهپیماییها برادران نیروی انتظامی و لباس شخصیها هیچگونه سلاح سرد و گرمی همراه نداشتند بلکه این تظاهرکنندگان بودند که با باتوم و گاز اشک آور سعی میکردند به نظام ضربه بزنند. من خودم یکبار دیدم یکی از همین اشرار که میخواست با من اغتشاش بکند یک اسلحه را داد به من و گفت بیا منو بکش. گفتم نه نمیشه. اصرار کرد که جون من بکش! تعارف نکن بکش دیگه!
راستش من هم نخواستم رویش را زمین بیاندازم اسلحه را گرفتم که او را بکشم ولی خوشبختانه توسط برادران سپاه دستگیر شدم و به اینجا آورده شدم.
اکنون از برادران دادستانی درخواست میکنم حالا که اعتراف کردم بگذارند بروم بیرون. کار دارم. فردا تظاهرات ...
از وبلاگ mollah
راستش من اولش یک آدم سر به زیری بودم. کاری به سیاست و اینجور چیزا نداشتم. اما یکروز یکی از عوامل استکبار جهانی که فکر کنم جاسوس صهیونیسم هم بود و از قیافهاش معلوم بود میخواهد انقلاب مخملی راه بیاندازد به من چشمک زد و گفت: بیا بریم بادکنک سبز بخریم و بفرستیم هوا! من اولش خجالت کشیدم و نمیخواستم تحت تاثیر القائات عوامل خودفروخته بیگانه قرار بگیرم ولی یک لحظه شیطان گولم زد و از راه راست منحرف شدم و رفتم از بقالی سرکوچه مان یک بسته بادکنک خریدم و ناآگاهانه در مسیر اهداف شیطانی دشمن قرار گرفتم.
ما برای خرید بادکنک مستقیما از کاخ سفید دستور میگرفتیم. چند بار اوباما با من تماس گرفت و گفت ما از شما حمایت میکنیم بشرطی که بادکنکها را خوب فوت کنید و نخ آنرا محکم ببندید که هوای داخل آن زود خالی نشود. قرار بود پول بادکنک ها را برویم از سفارت انگلیس بگیریم ولی بعدا به ما خبر رسید که پول خرد ندارند و قرار شد بجای پول آن به ما ویزای اقامت بدهند که یا برویم لوس آنجلس و یا برویم زیمبابوه که تازه عضو اتحادیه اروپا شده.
من در همینجا از ملت بزرگ ایران و همچنین مقام عظما عذرخواهی میکنم که اینچنین به دام بیگانگان افتادم و آمادهام به تلافی اعمال گذشتهام صدها بادکنک بچهها را توی پارک با سرسوزن یواشکی بترکانم.
از دیگر کارهای ناشایستی که من مرتکب شدم٬ رفتن به تظاهرات بود. در روز تظاهرات عدهای از اشرار و اغتشاشگرها که بیشترشان خانمهای خوشگل و جوانان با سر و وضع مرتب بودند و از قیافهشان معلوم بود برای بیبی سی و رادیو امریکا کار میکنند شعار هایی علیه نظام مقدس میدادند و سرود مستهجن «یار دبستانی من» را میخواندند که من خوشبختانه با آنها همکاری نکردم و فقط الکی دهانم را باز و بسته میکردم.
من خودم شاهدم که در خلال تظاهرات و راهپیماییها برادران نیروی انتظامی و لباس شخصیها هیچگونه سلاح سرد و گرمی همراه نداشتند بلکه این تظاهرکنندگان بودند که با باتوم و گاز اشک آور سعی میکردند به نظام ضربه بزنند. من خودم یکبار دیدم یکی از همین اشرار که میخواست با من اغتشاش بکند یک اسلحه را داد به من و گفت بیا منو بکش. گفتم نه نمیشه. اصرار کرد که جون من بکش! تعارف نکن بکش دیگه!
راستش من هم نخواستم رویش را زمین بیاندازم اسلحه را گرفتم که او را بکشم ولی خوشبختانه توسط برادران سپاه دستگیر شدم و به اینجا آورده شدم.
اکنون از برادران دادستانی درخواست میکنم حالا که اعتراف کردم بگذارند بروم بیرون. کار دارم. فردا تظاهرات ...
از وبلاگ mollah
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر